شهید قوانلو: سیاهی چادرتان، بیش از سرخی خون من، قلب دشمن را می لرزاند
شهید قوانلو ؛ پوشش و حجاب، اعتراض نفس لوامه بر نفس اماره اس، پوشش عامل پرواز معنوی زن از کنج خانه به سوی ملکوت اعلی است، سیاهی چادرتان، بیش از سرخی خون من، قلب دشمن را می لرزاند.


زندگینامه و وصیت نامه روحانی شهید سيد مرتضي حسيني

زندگينامه و وصیت نامه روحانی شهید سید مرتضی حسینی تقدیم حضور شما علاقمندان عزیز می گردد.

فرمانده گردان ضد زره سردار شهيد سيد مهدي حسيني واعظ


قسمتی از وصیت نامه و زندگینامه شهید هنرمند بسیجی نصرت یازرلو

نصرت یازرلو
فرزند رمضان علی
متولد1344
تاریخ شهادت 19/10/65
محل شهادت شلمچه
ين و معارف اسلامی
زندگی نامه شهید نصرت یازرلو :
در سال 1344 در شهر رامیان، ستاره ای در آسمان منزل رمضانعلی یارزلو درخشید که تلالو نورش جای جای خانه محقر آنان را روشن تر و گرمتر نمود. او کسی نبود، جز نصرت عزیز.

عنایت شهدای گمنام به همسایه
خانمی در نزدیکی حرم شهدای گمنام زندگی می کند که کرامت شهدای گمنام شامل حالش شده است. مطلب زیر را ایشان که مایل نبود اسمش را ذکر نماییم برای یکی از خواهران خادم حرم نقل کرده بود که در اینجا به آن اشاره می شود
من یکی از کسانی بودم که مخالف آوردن شهدای گمنام به این نقطه از شهرک واوان بودم و اعتقاد داشتم با آمدن این شهدا به نزدیکی منزل ما اینجا قبرستان می شود و قیمت خانه های پایین می آید. در همان ایام پسر12 ساله من مبتلا به بیماری شدید پا درد بود، به نحوی که قادر به راه رفتن نبود و این موضوع فشار روانی زیادی بر من وارد می ساخت.

ماجرای فرار از پادگان تا عضویت در سپاه پاسداران
علی اکبر حسام در سوم خرداد ماه سال 1336 در روستای شاهکوه از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده بود و برای کسب دانش در مهرماه 1343 به دبستان روستا رفت.

پشتیبانی از ولایت فقیه و روحانیت متعهد پشتیبانی از اسلام و قرآن است


شهيدي که خواست سرباز امام زمانش باشد و چنين نيزشد+تصاویر
در سال1340 شهيد مجید دهنو علیخانی پای به عرصه ی گیتی نهاد ، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ايران همپای اقشار مختلف ملت ايران ، با تلاشی خستگی ناپذیر در صحنه های مورد نیاز نهضت انقلاب اسلامی و تظاهرات علیه رژیم پهلوی حضور پيدا می کرد.
در دوران جنگ وی اشتیاق وصف نشدنی برای حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل و دفاع از دین و انقلاب اسلامی داشت و در خرداد سال 66در حالی که 27 سال از عمر خود را پشت سر گذاشته بود به خیل عظیم رزمندگان ایران اسلامی همانند همرزم و همشهری خود شهید قاسم بیانی در جبهه های حق علیه باطل پیوست.


زینب زمان باش /در تشییع جنازه ام ذکر خدا داشته باشید
شهید علیرضا مهاجر وطن در تاریخ 1347 در روستای شیرآباد خان ببین از توابع شهرستان رامیان دیده به جهان گشود و در سن 18 سالگی عازم جبه های میدان حق علیه باطل شتافت و در عملیات کربلای 5 در شلمچه در سال 1368 به درجه رفیع شهادت نائل شد.
وصیت نامه شهید
به نام خداوند متعال و یگانه و با سلام و درود فراوان به حضرت مهدی(عج) و نائب بر حقش خمینی بت شکن و درود و سلام فراوان بررزمندگان اسلام و شهیدان ،از شهیدان صدر اسلام گرفته تا شهدای کربلای ایران و سلام بر خانواده های شهدا .
حال که قدم بسوی جبهه میگذارم ،می خواهم چند سخن بطور مختصر بگویم تا شاید مورد قبول خدا قرار گیرد .
هدفی که داشتم بسوی جبهه بروم ، بتوانم به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان خمینی بت شکن لبیک بگویم و دیگری دفاع از مرزهای کشور جمهوری اسلامی چون قدم به قدم این خاک با خون شهیدان پاک شده و برادران وخواهران امت شهیدپرور ایران .

اکنون ما در راهی می رویم که حسین(ع) و یارانش رفتند ما هم باید با تقوای زیاد و ایمانی راسخ راهشان را ادامه بدهیم و در کربلا ایران پرچمدار اسلام و در نهایت یک رزمنده مبارز باشیم.

خاطره ای از فرزند استواریکم شهید محمدعلی پلنگی
خاطره ای از مجید پلنگی فرزند استواریکم شهید محمدعلی پلنگی
خاطره فرزند شهید خاطره ای که انسان را به یاد این آیه با ارزش قرآنی می اندازد:
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
وهرگز گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند ، بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
مجید پلنگی فرزند شهید والامقام محمدعلی متولد1360فرزند شهیدی که شهادت پدرش را اصلا" به یاد وخاطره ندارد البته از وی جای خورده به دل گرفتن نیست چون پدر گرامیش درسال1361دربیت المقدس-دارخوئین به درجه رفیع شهادت رسید وبه همین دلیل است که در سن یک سالگی ازمهرومحبت پدری دراین دنیای خاکی بی نصیب مانده است ولی این فرزند شهید با خاطره اش به ما فهماند پدر گرچه از دنیا برود ولی همیشه با یاد فرزندانشان هستند

مجید می گوید :یک روز از سرکار می امدم وخسته وکوفته که حال حرف زدن هم نداشتم حتی با عکس پدرم که درواقع سنگ صبورزندگی ام بود ؛خیلی خسته وناراحت وخیلی هم دلخور از زمانه ؛زمانه ای که فکر می کردم آن روی نامهربونی اش را به من نشان داده بود


سلام به دوستان خوبم